چند رباعی2
اسماعیل خویی
* تُندر
چون باده زهوش بُردم و خوش خواباند،
آشفتگی ام به کامِ کابوس کشاند.
از فرطِ هراس، داشتم می مردم:
تُندر چه به گاه بُمبِ خود را ترکاند.
بیست ویکم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن
* باران جان!
تنها نه همین دو قطره ام بار به روی؛
وَ خیس مکن همین دو لاخی م از موی!
پا تا به سر آغشته ی اندوه ام و درد:
باران جان ام! بیا، سراپام بشوی!
بیست ویکم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن
* کیهان گوید
پنهان نَبُود، در آشکارا بنگر!
گر کور نه ای، ببین! خدا را، بنگر!
ـ: «گم گشته اگر خدات»، کیهان گوید:
«در زیجِ خِرَد نشین و ما را بنگر!»
بیست ودوم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن
* انسان بودن
انسان بودن، به ویژه، باری ست گران:
«من» نیست مگر ذرّه ای از آن و در آن.
ـ: «من بارِ خودم بَرَم!» نشاید گفتن:
ژاژ است و تهی واژه ی «من» بی «دگران».
بیست ودوم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن