چکامه ی دوزخ                                                                                               

:نساخت دوزخِ خود را خدا برای شما
!برای ماست که افروخت اش خدای شما
و بر همین تلِ خاک،این زمینِ ما، نه در آن
!جهانِ دور به نابوده کی کُجای شما
هزار گُلخن اش از هر شکنجه گه سوزان
به یک شرر ز دمِ اژدهای رای شما.
و سوختبارِ هر آن یک به هر زمان نسلی
.ز کُشتگانِ یکی خدعه یا دغای شما
:سقر نبودش از آغاز و هفت اشکوبه
.فزوده اند بر آن تک تک انبیای شما
ولی هر آنچه نیاکان تان بر افزودند
،به هر کجاش،چو معمارِ این بنای شما
،نبود و نیست یکی خشت نیز،در سنجش
!ز بازسازی ی پیگیر و دم فزای شما
:مرا «شما» و «خدا» تان دو نامِ یک چیزید
!مگر خدای شما چیست جُز شمای شما؟
به جهلِ عام بُوَد اتّکای دوزخِ ما،
.و بر نهادِ همین دوزخ اتّکای شما
،چنان که ماهی ی دریا درونِ آن زنده ست
.بقای دوزخِ ما آوَرَد بقای شما
،و، همچو خشکی ی دریا که مرگِ هر ماهی ست
.فنای دوزخِ ما آوَرَد فنای شما
به فقه تان، همه پایین تنه ست و بس، کزما
.شده ست آینه ی آدمی نمای شما
منی و شاش و اَن و خونِ حیض را یابیم
!رساله های پژوهیده در«شفا»* ی شما
رساله ی دگری راست رو نویسی تان
.پژوهشی «عُلمایی»، به ادّعای شما
:رساله ها همه فهرستی از «توباید» ها
.همه برآمده از رای خودگرای شما
:به هیچ یک،نتوان یافت جُز خرافه و ژاژ
!ز چون و چند بگیرید تا چرای شما
،چرا که،گاهِ نوشتن پژوهشِ خود را
!رسد همیشه به نشخوار هر چرای شما
:پزشگِ دینی ی اخلاقِ مردُمِ ما اید
!و دردشان بفزاید خود از دوای شما
،وَ، در دگرنگری، بس که بُخل می ورزید
.به جُز شما نبرد ره کسی به «ما»ی شما
و ناخودی شدنِ هر خودی فرایندی ست
.که مُرده ریگ«امام» است و رهنمای شما
،و این روند رود، با پیامدی از کین
:که بر«تو»ی تو بینجامد از«شما»ی شما
روندِ کینه فزایی که بر می آید از آن
!که نیست مومنی الّا پسینه تای شما
ولی چنین نشود: زآن که می رسد زآن پیش
.زمانه ای که نباشیم مبتلای شما
،برای گریه، ز کشتار۶۷به بعد
.کسی نیاز ندارد به کربلای شما
!سیاه تر بشود روزِ ما ،اگر ـ وی وایـ
!بر آفتاب فتد سایه ی عبای شما
:و هیچ غارتی ،البتّه ،سیرتان نکند
!که چاهِ ویل نمادی ست ز اشتهای شما
مگر ز مسجدتان روز و شب دری باز است؟
!که بوی گند دهد سر به سر فضای شما
:نباشد از سرِ بی دردی، ار که نخروشیم
!که روزمرّه شده ست این زمان بلای شما
،ولی شکستنِ این روزمرّگی، به یقین
.چو بُمبی است که ترکد به پیشِ پای شما
زمان همان گذران بود چون نبودید و
.زمان همان گذران است تا فرای شما
:بنا شود چو دبستان، فنا شود مسجد
.در این، دُرُست بفرمود پیشوای شما**
:ز «رستخیز» هم آورد او روایتِ خود
.که «محشر» است و «قیامت»، به واژه های شما
برای دوزخیان محشری ست در پیش و
!خوشا به دوزخِ ما رستخیز و… وای شما
:دل ام به حالِ شما سوزد و گزیری نیست
!از این که سورِ من و ما شود عزای شما

دوازدهم مهر۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن

* بوعلی سینا یاد باد.
** آخوند فضل الله نوری.